loading...
جواب بدندید
محمد حسین بازدید : 448 شنبه 03 بهمن 1394 نظرات (0)

جواب صحیح در پایان همین صفحه

نقل ما نقل مرگ سیاوش است نه آنگونه که خوانده یا شنیده اید ، بلکه آنگونه که هرگز هیچ جا شنیده نشده !!!

داستان مرگ سیاوش به روایت نخستین همسر او جریره:

جریره: سیاوش را من کشتم ؛ من جریره ، دختر پیران ، پهلوان تورانی و همسر سیاوش ، شاهزاده ایرانی ، همان که سیاوش زمانی دوستش داشت و من نیز به این شاهزاده غریب عاشق بودم آنچنان عشقی که چنان ماتمی را می طلبید .

قصه مرگ سیاوش ، همه بیش و کم شنیده اید اما قصه عشق سیاوش نمی دانید و هیچکس از شما نمی داند که جلاد سیاوش در آن صبح کبود من بودم ، من جریره .

قصه از شب شروع می شود . شب … شب و سکوت و هزار نادیدنی …

آن شب من طفل خود فرود را خوابانده بودم ، ناگهان آرامش مادرانه مرا صدایی در هم شکست .

کسی بر در می کوفت . پدرم پیران بود و پدر آن شب چه پیک شومی بود برای ما !

پیران : فرمان افراسیاب است دخترم ، سپیده دم سیاوش را در میدان شهر گردن می زنند .

اما هنوز تا سپیده دم مهلت بود .

حکم افراسیاب به جز مرگ چیزی نبود و من جریره فقط تا برآمدن آفتاب مهلت داشتم که حکم نیستی را به هستی بدل کنم . پس طفل خفته را به کنیزی سپردم و خود آشفته موی و پا برهنه سوی افراسیاب شدم .

افراسیاب: چه چیز دختر پیران را این وقت شب به بارگاه من کشانده است ؟

جریره: پدر طفلم ، سیاوش ! تمنا می کنم شهریار! از خون سیاوش بگذرید ، اگر نمی توانید دست کم او را تبعید کنید ولی نکشید.

افراسیاب: معامله ای با تو انجام می دهم ، اگر دو زن در این جهان یافت شوند که حاضر باشند جان خود را در راه سیاوش فدا کنند من این مرد را آزاد می کنم تا سپیده دم مهلت داری دو زن را معرفی کنی.

و من یکی از آن دو زن را می شناختم و به زنی دیگر می اندیشیدم . به فرنگیس ، دختر افراسیاب که پدر من برای سیاوش برگزید تا سبب آشتی دو ملت باشد .

(فرنگیس: گوش کن جریره ، من باردار طفلی هستم که فرمانروای آینده ایران زمین است ، کیخسرو ! پس باید زنده بمانم.

جریره: پس بر تنروترین اسب می نشینم و به ایران می روم باید زنی دیگر را بیابم که سیاوش را دوست داشته باشد، به نزد سودابه می روم .

(سودابه: هیچ کس دو بار نمی میرد ، سیاوش از میان آتش به سلامت گذشت اما روح و جانم به آتش کشیده شد ، پس از ان واقعه من هر روز لحظه مرگم را انتظار میکشم اما نه لحظه قتلم را ، برو جریره.)

سپیده سر زد …

افراسیاب: آیا آن دو زن را یافتی ؟

جریره: آری من و طفلی که از سیاوش در بطن خود دارم .

افراسیاب: بسیار خوب آیا نمی خواهی قبل از مرگ یک بار دیگر فرزندت فرود را ببینی .

(جریره دچار تردید می شود . با بغض به سوی دیگر می نگرد.)

جریره: و چنین بود که من سیاوش را کشتم این توطئه افراسیاب بود و من نفهمیدم او مرا سوی فرود فرستاد ، وقتی که برگشتم سیاوش را در میدان شهر گردن زده بودند .

هر کس که سیاوش را می شناخت ، فرنگیس را نیز به یاد می آورد و فرزندشان خسرو که فرمانروای ایران شد و من ماندم تا شاهد فراموش شدن یاد خود از حافظه جهانیان باشم و دیگر تاریکی ، فراموشی و خاموشی .

برگرفته از کتاب پری خوانی عشق و سنگ ( چیستا یثربی )                    

 

 جواب صحیح در سایت شاه کلوب.

 

 

 

 برای دریافت کلیک کنید

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 3
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 21
  • آی پی دیروز : 9
  • بازدید امروز : 1
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1
  • بازدید ماه : 1
  • بازدید سال : 11
  • بازدید کلی : 788
  • کدهای اختصاصی